سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وفا با بیوفایان ، بیوفایى است با خدا ، و بیوفایى با بیوفا وفا بود نزد خدا . [نهج البلاغه]

حضرت امام حسن مجتبی (ع)

مواد قرار داد

حال من مقدارى از مواد قرار داد را برایتان مى خوانم تا ببینید وضع قرار داد چگونه بوده است . مواد قرار داد را به این شکل نوشته اند :

1- حکومت به معاویه واگذار مى شود (7) بدین شرط که به کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره خلفاى شایسته عمل کند .

در اینجا لازم است مطلبى را عرض کنم : امیرالمؤمنین یک منطقى دارد و آن منطق این است که مى گوید من به خاطر اینکه خودم خلیفه باشم یا دیگرى ، با اینکه خلافت حق من است قیام نمى کنم ، آن وظیفه مردم است ، من آنوقت قیام مى کنم که آن کسى که خلافت را بر عهده گرفته است کارها را از مجرا خارج کرده باشد ، در نهج البلاغه است : «و الله لاسلمن ماسلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا على خاصة» (8) . یعنى مادامى که ظلم فقط بر شخص من است که حق مرا از من گرفته اند ، و منهاى این سایر کارها در مجراى خودش است ، من تسلیمم ، من آنوقت قیام مى کنم که کارهاى مسلمین از مجرا خارج شده باشد .

این ماده قرار داد این است و در واقع امام حسن اینچنین قرار داد مى بندد : مادامى که ظلم فقط به من است و مرا از حق خودم محروم کرده اند ولى آن غاصب متعهد است که امور مسلمین را در مجراى صحیح اداره کند من به این شرط حاضرم کنار بروم .

2- پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثه اى پیش آمد متعلق به حسین. این جمله مفهومش این است که این صلح یک مدت موقتى دارد ، نه اینکه امام حسن گفت دیگر ما گذشتیم و رفتیم ، این تو و این خلافت ، تا هر وقت هر کار مى خواهى بکن ، نه ، تا معاویه هست ، این صلح تا زمان معاویه است ، شامل بعد از زمان معاویه نمى شود ، پس معاویه حق ندارد براى بعد از زمان خودش توطئه اى بچیند : و معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.

3- معاویه در شام لعن و ناسزاى به امیرالمؤمنین را رسم کرده بود . این را در متن صلحنامه قید کردند که باید این عمل زشت موقوف باشد :معاویه باید ناسزا به امیرالمؤمنین ولعنت بر او را در نمازها ترک کند و على را جز به نیکى یاد ننماید که این را هم معاویه تعهد و امضاء کرد . اینها روى على تبلیغ مى کردند ، مى گفتند على را ما به این دلیل لعنت مى کنیم که - العیاذ بالله - او از دین اسلام خارج شده بود . آدمى که اینجا امضا مى دهد ، لااقل این مقدار اتمام حجت بر اوشده که تو اگر على را یک آدمى مى خوانى که واقعا مستحق لعن است پس چرا متعهد مى شوى که او را جز به نیکى یاد نکنى ، و اگر مستحق لعن نیست و آنطور که متعهد شده اى درست است پس چرا اینطور عمل مى کنى ؟ ! که بعد ، این را هم زیر پا گذاشت و تا نود سال این کار ادامه پیدا کرد .

4- بیت المال کوفه که موجودى آن پنج میلیون درهم است مستثنى است و تسلیم حکومت شامل آن نمى شود و معاویه باید هر سالى دو میلیون درهم براى حسن بفرستداین قید را کرده بودند براى همین که مى خواستند نیاز شیعیان را از دستگاه حکومت معاویه رفع کنند که اینها مجبور نباشند ، و بدانند اگر نیازى داشته باشند مى شود خود امام حسن وامام حسین مرتفع کنند .و بنى هاشم را از بخششها و هدیه ها بر بنى امیه امتیاز دهد و یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهدایى که در کنار امیرالمؤمنین در جنگهاى جمل و صفین کشته شده اند تقسیم کند و اینها همه باید از محل خراج دارابجرد تأدیه شود . دارابجرد در اطراف شیراز است که خراج و مالیات این نقطه را به بنى هاشم اختصاص دادند .

5- مردم در هر گوشه از زمینهاى خدا ، شام یا عراق یا یمن و یا حجاز ، باید در امن و امن باشند و سیاهپوست و سرخپوست از امنیت برخوردار باشند و معاویه باید لغزشهاى آنان را نادیده بگیرد مقصود کینه توزیهایى است که به گذشته مربوط مى شود ، چون اینها اغلب کسانى بودند که در گذشته با معاویه در صفین جنگیده اند و هیچکس را بر خطاهاى گذشته اش مؤاخذه نکند و مردم عراق را به کینه هاى گذشته نگیرد . اصحاب على در هر نقطه اى که هستند در امن و امان باشند و کسى از شیعیان على مورد آزاد واقع نشود و یاران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بیمناک نباشند و کسى ایشان را تعقیب نکند و صدمه اى بر آنان وارد نسازد ، و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از آنان باز گرفته نشود . به قصد جان حسن بن على و برادرش حسین و هیچیک از اهل بیت رسول خدا توطئه اى در نهان و آشکار چیده نشود این مواد ، مخصوصا ماده 5 و ماده 3 - که مسئله لعن امیرالمؤمنین است - اگر چه از همان شرط اول تأمین شده زیرا وقتى که او متعهد میشود که به کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره خلفاى را شدین عمل کند ، طبعا اینها در آن مستتر است ، ولى معذلک اینها را که مى دانستند مورد توجه خاص معاویه است و بر خلاف عمل مى کند ، براى اینکه بعدها هیچگونه تأویل و توجیهى در خصوص این کارها به کار نبرد ، به طور خصوصى در مواد قرار داد گنجاندند و در هیچیک از آفاق عالم اسلام ارعاب و تهدیدى نسبت به آنان انجام نگیرد. خواستند نشان بدهند که ما از حالا به روش تو بد بین هستیم .

اینها بود مجموع مواد این قرار داد . معاویه نماینده اى داشت به نام عبدالله بن عامر . او را با نامه اى که زیر آن را امضا کرده بود فرستاد نزد امام حسن و گفت شرایط همه همان است که تو مى گویى ، هر چه تو در آن صلحنامه بگنجانى من آن را قبول دارم . امام حسن هم این شرایط را در صلحنامه گنجانید . بعد هم معاویه با قسمتهاى خیلى زیادى که من خدا و پیغمبر را ضامن قرار مى دهم ، اگر چنین نکنم چنان ، اگر چنین نکنم چنان ، همه این شرایط را گفت و این قرار داد را امضا کردند .

بنابراین به نظر نمى رسد که در صلح امام حسن ، در آن شرایطى که امام حسن مى زیست ایرادى باشد ، ومقایسه کردن میان صلح امام حسن در مسند خلافت با قیام امام حسین به عنوان یک معترض ، با اینهمه اختلافات دیگرى که عرض کردم مقایسه صحیحى نیست ، یعنى به نظر اینجور مى رسد که اگر امام حسن در آنوقت نبود و بعد از شهادت امیرالمؤمنین امام حسین خلیفه شده بود ، قرار داد صلح امضا مى کرد ، و اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده بود ، مثل امام حسین قیام مى کرد ، چون شرایط مختلف بوده است .

پرسش و پاسخ

سئوال : اگر امیرالمؤمنین بجاى امام حسن مى بود آیا صلح مى کرد یا نه ؟ حضرت على مى فرمود من حاضر نیستم یک روز حکومت معاویه را تحمل کنم ، چگونه امام حسن راضى به حکومت معاویه شد ؟

جواب : این سئوال را که اگر حضرت امیر در جاى حضرت امام حسن بود صلح مى کرد یا نه ، به این شکل نمى شود جواب داد ، بله ، اگر شرایط حضرت على مثل شرایط حضرت امام حسن مى بود صلح مى کرد ، اگر بیم کشته شدنش در مسند خلافت مى رفت . ولى مى دانیم که شرایط حضرت امیر با شرایط امام حسن خیلى متفاوت بود ، یعنى این نابسامانیها در اواخر دوره حضرت امیر پیدا شد ، ولهذا جنگ صفین هم جنگى بود که در حال پیشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نمى کردند مسلم امیرالمؤمنین پیروز شده بود . در این جهت بحثى نیست . و اما اینکه شما فرمودید چرا امیرالمؤمنین حاضر نیست یک روز حکومت معاویه را قبول کند ولى امام حسن حاضر مى شود ؟ شما این دو را با همدیگر مخلوط مى کنید . حضرت امیر حاضر نیست یک روز ، معاویه به عنوان نایب او و به عنوان منسوب از قبل او حکومت کند ، ولى امام حسن که نمى خواهد معاویه را نایب و جانشین خود قرار دهد ، بلکه مى خواهد خود کنار برود . صلح امام حسن کنار رفتن است نه متعهد بودن . در متن این قرار داد هیچ اسمى از خلافت برده نشده ، اسمى از امیرالمؤمنین برده نشده ، اسمى از جانشین پیغمبر برده نشده ، سخن این است که ما کنار مى رویم ، کار به عهده او ، ولى به شرط آنکه این که شخصا صلاحیت ندارد ، کار را درست انجام دهد ، و متعهد شده که درست عمل کند . پس این دو خیلى تفاوت دارد . امیرالمؤمنین گفت من حاضر نیستم یک روز کسى مثل معاویه از طرف من و نایب من در جایى باشد . امام حسن هم حاضر به چنین چیزى نبود ، و شرایط صلح نیز شامل چنین چیزى نیست .

سئوال : آیا امیرالمؤمنین راجع به چگونگى برخورد با معاویه ، وصیتى به امام حسن کرده بودند ؟

جواب : یادم نمىآید که تا به حال برخورد کرده باشم در وصیتهاى حضرت امیر که چیزى راجع به این جهت گفته باشند ، ولى ظاهرا وضع روشن بوده ، اگر در متن تاریخ هم نمانده باشد وضع روشن بوده است . امیرالمؤمنین خودش تا آخر طرفدار جنگ با معاویه بود و حتى همان اواخر هم که وضع امیرالمؤمنین نابسامان بود باز چیزى که امیرالمؤمنین را ناراحت مى داشت وضع معاویه بود و معتقد بود که باید با معاویه جنگید تا او را از میان برد . شهادت امیرالمؤمنین مانع جنگ جدید با معاویه شد . آن خطبه معروفى که در نهج البلاغه است که حضرت مردم را دعوت به جهاد کرد و بعد از اصحاب با وفایش که در صفین کشته شدند یاد کرد و فرمود : «این اخوانى الذین رکبوا الطریق و مضوا على الحق ، این عمار ؟ و این ابن التیهان ؟ و این ذوالشهادتین ؟» (9) و بعد گریست ، این خطابه را در نماز جمعه خواند ، مردم را دعوت کرد که حرکت کنند ، ونوشته اند هنوز جمعه دیگر نرسیده بود که ضربت خورد و شهید شد . امام حسن هم در ابتدا تصمیم به جنگیدن با معاویه داشت ، ولى آنچه که از اصحابش ظهور و بروز کرد از عدم آمادگى و اختلافات داخلى ، تصمیم امام حسن را از جنگ منصرف به صلح کرد ، یعنى امام حسن دید این جنگیدن یک جنگیدن افتضاح آمیزى است ، با این مردم جنگیدن ، افتضاح و رسوایى است . در ساباط اصحاب خودش آمدند با نیزه به پاى او زدند .

یکى از امتیازات بزرگ جریان امام حسین این است که امام حسین یک هسته نیرومند ایمانى به وجود آورد که اینها در مقابل هر چه شداید بود مقاومت کردند . تاریخ نمى نویسد که یک نفر از اینها به لشکر دشمن رفته باشد ، ولى تاریخ مى نویسد که عده زیادى از لشکر دشمن در همان وقایع عاشورا به اینها ملحق شدند ، یعنى در اصحاب امام حسین کسى نبود که ضعف نشان دهد مگر یک نفر (یا دو نفر) به نام ضحاک بن عبدالله مشرقى که از اول آمد به امام حسین گفت من با شما مىآیم ولى یک شرطى با شما دارم و آن این است که تا وقتى که احتمال بدهم وجود من به حال شما مفید است هستم ، ولى از آن ساعتى که بدانم دیگر ذره اى به حال شما نمى توانم مفید باشم ، مرخص شوم . با این شرط حاضر شد ، امام هم قبول کرد . آمد و تا روز عاشوراو تا آن لحظات آخر بود ، بعد آمد نزد امام و گفت من طبق شرطى که کردم الان دیگر مى توانم بروم چون حس مى کنم که دیگر وجود من براى شما هیچ فایده اى ندارد . فرمود مى خواهى بروى برو . یک اسب بسیار دونده عالى یى داشت ، سوار این اسب شد و چند شلاق محکم به آن زد که اسب را به اصطلاح اجیر وآماده کرده باشد . اطراف محاصره بود . نقطه اى را در نظر گرفت . یکمرتبه به قلب لشکر دشمن زد ولى نه به قصد محاربه ، به قصد اینکه لشکر را بشکافد و فرار کند . زد و خارج شد . عده اى تعقیبش کردند . نزدیک بود گرفتار شود . اتفاقا در میان تعقیب کنندگان شخصى بود که از آشنایان او بود ، گفت کارى به او نداشته باشید ، او که نمى خواهد بجنگد ، مى خواهد فرار کند . رهایش کردند ، رفت . ولى غیر از این ، هیچکس ضعف نشان نداد ، اما اصحاب امام حسن ضعف و رسوایى نشان دادند . اگر حضرت صلح نمى کرد یک کشته شدنى بود براى امام حسن مقرون به رسوایى از طرف اصحاب خودش . پس اینها با همدیگر تفاوت دارد .

غرض این است که امیرالمؤمنین باز هم تصمیم به جنگ داشت و امام حسن هم در ابتدا تصمیم به جنگ داشت ولى امورى که از مردم کوفه ظهور و بروز کرد مانع شد که امام به جنگ ادامه دهد . حتى امام لشکرش را به همان مقدار کمى هم که آمدند بیرون ازشهر زد ، گفت بروید در نخلیه کوفه ، خودش هم خطبه خواند ، مردم را دعوت کرد ، و وقتى هم که خطبه خواند یک نفر جواب مثبت نداد تا عدى بن حاتم بلند شد و مردم را ملامت کرد و بعد گفت من خودم که راه افتادم ، و خودش راه افتاد ، یک هزار نفرى هم داشت ، بعد دیگران راه افتادند ، و بعد خود امام حسن راه افتاد رفت به نخلیه کوفه ، ده روز آنجا بود ، فقط چهار هزار نفر جمع شدند . بار دوم حضرت آمد مردم را بسیج کرد . این بار جمعیت زیاد آمدند ، ولى باز در همانجا ضعف نشان دادند ، به یک عده از رؤسایشان پول دادند ، شب فرار کردند ورفتند ، یک عده به شکل دیگر ، ویک عده به شکل دیگر ، حضرت دید زمینه دیگر زمینه جنگیدن افتخار آمیز نیست .

سئوال : اینکه فرمودید اگر امام حسن صلح نمى کرد تاریخ او را ملامت مى کرد که چرا با این که مى توانستى شرایط خود را در صلحنامه بگنجانى این کار را نکردى درست به نظر نمى رسد ، زیرا مردم فرستادن کاغذ سفید امضاء براى امام حسن را یک نیرنگ تلقى مى کردند چرا که این کار بدین معنى است که تو هر چه مى خواهى بنویس ، من که حرفهاى تو را قبول ندارم . معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند . . .

جواب : اتفاقا در آن سفید امضاء ، معاویه مى توانست نیرنگ دیگرى به کار ببرد و آن این است که ببیند شرایطى که امام حسن مى نویسد یک شرایط اسلامى است یا شرایط غیر اسلامى ؟ چون معاویه از نظر وضع و موقعیت خودش - از نظر واقعیت هم همینطور - مى خواست روشن شود که امام حسن چه مى خواهد ؟ (هم امام حسن مى خواست این کار بشود و هم معاویه) آیا شرایط او به نفع خودش است یا به نفع مسلمین ؟ ما دیدیم همه شرایط به نفع مسلمین بود ، و غیر از این ، امام حسن نه مى توانست بکند و نه مى کرد . شما مى گویید که مردم این را نیرنگ تلقى مى کردند . اتفاقا مردم مى گفتند چه آدم خوبى است ! و به امام حسن مى گفتند حرفهایت را بزن ، ببینیم آخر تو چه مى خواهى ؟ آیا حرفت فقط این است که من باید خلیفه باشم یا حرف دیگرى دارى ؟ اگر حرف دیگرى دارى ، این که حاضر است که واقعا مسلمین را به سعادت برساند .

شما بعد فرمودید که معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند . اتفاقا قضیه اینطور است که مردم معاویه را بد آدمى شناخته بودند و خوب حاکمى ، و این که مردم کوفه سست شدند یکى به همین خاطر بود ، مى گفتند درست است که معاویه آدم بدى است ولى با رعیت خیلى خوب است ، ببین با شامیها چگونه رفتار مى کند ! چقدر شامیها از او راضى هستند ! آنهایى که معاویه را شناخته بودند به این صورت شناخته بودند که درست است که آدم بدى است اما حاکم خوبى است ، اگر او حاکم شود هیچ فرقى میان مردم کوفه و غیر کوفه نخواهد گذاشت . مخصوصا معروف شده بود به حلم و بردبارى . معاویه یک حلم سیاسى ئى داشت ومورخین به او عیب گرفته اند که نتوانست حلم سیاسى خود را در مورد کوفه عملى کند ، و اگر مى کرد از نظر معنوى هم پیروز مى شد . معاویه معروف بود به حلم سیاسى . مردم مى رفتند به او فحش مى دادند ، مى خندید و در آخر پول مى داد و آنها را جلب مى کرد . مى گفتند براى حکومت بهتر از این دیگر نمى شود پیدا کرد ، حالا آدم بدى است آدم بدى باشد . امام حسن هم بر همین اساس تصمیم به صلح گرفت ، و گویى به مردم مى گفت بسیار خوب ، ما این آدم بد را آوردیم که کارها را خوب انجام دهد ، حال ببینید آنطور که شما انتظار دارید که این آدم بد کارها را خوب انجام دهد انجام خواهد داد یا انجام نخواهد داد . هرگز معاویه به عنوان یک حاکم جائر شناخته نشده بود ، به عنوان یک مرد جاه طلب شناخته شده بود نه بیش از آن . معاویه را واقعا دوران صلح امام حسن شناساند ، از نظر اینکه چگونه حاکمى است .

سئوال : آیا امام حسین هم صلحنامه را امضاء کرده اند یا خیر ؟ و آیا ایشان به صلح امام حسن اعتراضى داشته اند یا خیر ؟

جواب : من جایى ندیده ام که امام حسین هم صلحنامه را امضا کرده باشد ، از باب اینکه ضرورتى نداشته که امام حسین امضا کند ، چون امام حسین ، آنوقت به عنوان یک نفر تابع بود و تسلیم امام حسن ، و هر چه که امام حسن مى کرد آن را قبول داشت و متعهد بود . حتى یک عده اى که با صلح امام حسن مخالف بودند آمدند نزد امام حسین که ما این صلح را قبول نداریم ، آیا بیاییم با تو بیعت کنیم ؟ فرمود نه ، هر چه برادرم امام حسن کرده من تابع همان هستم . از نظر تاریخ مسلم این است که امام حسین صد در صد تابع صلح امام حسن بود ، یعنى کوچکترین ابراز مخالفتى از امام حسین نسبت به این صلح ابراز نشده ، و دیده نشده که جایى اعتراض کند که من با این صلح موافق نیستم ، و بعد که ببیند امام حسن مصمم به صلح است تسلیم شود ، نه ، هیچ اعتراضى از او دیده نشده است .

پی نوشت ها

1 . حالا من کار ندارم که در این جهت تفاوتى هست که امام حسین معترض بر حق بود وامام حسن امام بر حق و معترضش معترض باطل ، وضع را از نظر اجتماعى عرض مى کنم .
2 . که به حق هم شورش کرده بودند ، یعنى اعتراضهایشان همه بجا بود (سنى ها هم اکنون قبول دارند که معترضین به عثمان اعتراضهایشان بجا بود) و لهذا على (ع) در دوره خلافتش هم اینها را گرامى مى داشت . در میان معترضین و قتله عثمان افرادى مثل محمد بن ابى بکر ومالک اشتر بودند ، و اینها بعدها از خواص و از خصیصین امیرالمؤمنین شدند چنانکه قبل از آن هم بودند .
3 . نهج البلاغه ، خطبه 240 .
4- مثل نویسنده (شهید جاوید).
5 . تاریخ طبرى ، ج 7 ص 300 .
6 . قید کردند که معاویه هیچگاه توقع نداشته باشد که امام حسن او را (یا امیرالمؤمنین) خطاب کند .
7 . تعبیر اینجا حکومت است که این ، تعبیر فارسى آن است ولى عبارت عربى تسلیم امر است ، یعنى کار به او واگذار مى شود .
8 . نهج البلاغه ، خطبه 74 .
9 . نهج البلاغه ، خطبه 182 .
 

منبع: تاریخ اسلام در آثار شهید مطهرى - جلد دوم




موسی مباشری ::: جمعه 91/10/22::: ساعت 11:53 عصر

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 27


بازدید دیروز: 1


کل بازدید :17181
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<